شاينا شاينا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

ستاره هاى آسمون دل من

بابا

چه روز دلگيريه،چه دلگيره امروز...روز بى تو شدنم،روز تا ابد دلگير شدنم،نميدونم چرا اسمونم سياهه ،دنيا مثل چشمام سياهه،سياه پوشيده قلبم...بعد از گذشت سه سال هنوزم سياه پوشه وجودم.....ميگن بهم ديگه سه سال گذشته بسه غصه بسه غم،چه سه سالى ؟چه گذشتنى؟نميفهمن به اندازه سه سال دلتنگتم؟هر روز از روز قبل بيشتر...تمام مستحباتم به نيت توست....تمام دعاها و صلواتام براى توست....ميبندم چشمامو صورت خندانت تو ذهنم حك شده از اولين روز تولدم صدات تو گوشم ،تو وجودم،تو قلبم نبض شده....حالا سمانه كوچولوت كه بى پدر شده بهش ميگن بسه گريه بسه غم؟نميفهمن چقدر دلم برات تنگ شده؟(هر وقت بى پدر شدى بشين اينجورى گريه كن)...تو كه ميخواستى منو يتيم كنى چرا اخر جملات دلدارى...
8 خرداد 1393

گلايه من از بعضى ها

يه گلايه بزرگ دارم از بعضى از دوستان،ببينيد نوشته هاى وبلاگ هر كسى يه خاطره و دلنوشتست براى خودشو فرزندش ،خيلى كار ناپسنديه وقتى نوشته هاشو كپى شده تو وبلاگ يكى از دوستانش ميبينه!......شما دارين خاطره خودتون و فرزندتون رو ثبت ميكنين نه خاطره كودك ديگه اى رو تو وبلاگ فرزندتون،صرفا زيبا بودن نوشته اى دليل بر كپى بردارى از نوشته اونم بدون اجازه از نويسنده نيست....
7 خرداد 1393

خانوم كوچولوى من

نازنينم،خانوم كوچيكم،خيره شدم به چادر نماز رو سرت كه مامان دجيت برات دوخته،به مهر زير پيشونيت....به صداى قشنگ الله اچبَر گفتنت...تصورت ميكنم تو سن تكليفت،تو فرم دبيرستانت،تو جشن فارغ التحصيليت...تو روزايى كه ميانو ميرن و ديگه اجازه نميدن خانوم كوچولو صدات بزنم....الان كه عروسكت همونى كه اسمشو گذاشتى گوگى افتاده كنارتو لباس نوزادى تو تنشه،الان كه دخترم مشغول جمع كردن چادر نمازشه ،الان كه صداى قلقل سماور تو خونمون ميگه وقت دم كردن چايى و خوردنشه،الان كه كارتون مورد علاقت دختر توت فرنگى رو پخشه،همين الان تر كه صداى غرغر تو براى بريم بيرون تو گوشمه....اين الان ها هم ميگذره.....مثل امروزى كه برامون ديروز شده مثل ديروز كه تو خيابون داد زدى آى جيش ...
2 خرداد 1393
1